قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت چهل و دوم :
صبح شده بود و آفتاب سحرگاهی در حال بالا آمدن از سینهی دیوار اتاق بود. نیمه شب از سر و صدای جیرجیرک و قورباغه خوابم بهم خورده بود که متکا و لحاف به بغل به اینجا پناه آورده بودم. سرم روی متکا بود و لحاف را به خاطر خنکای اول صبح تا زیر گردنم کشیده بودم و داشتم پیام های گروه را می خواندم.
از دیشب هر گروهی که مربوط به دانشکده را باز میکردم خلاصهی پیام هایش پیگیری از عادل پرویزی و دار و د
مطالعهی این پارت کمتر از ۲۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
شکوفه
۳۴ ساله 00سلامی دوباره. میشه آیدی تلگرام تون و لطف کنید
۴ روز پیشم.ر
00آیدی تلگرام پایین نظرات نوشته
۴ روز پیششفق
00بینظی💚💚💚💚
۶ روز پیشم.ر
10زیبا ومحشر مینویسی بانو💞
۶ روز پیشاکرم بانو
10موافقم،اون طورکه بایددیده نشده،خط به خط داستان رو میشه زندگی کرد،اونقدرکه واقعی بیان شده
۶ روز پیشاکرم بانو
00عالی،مثل همیشه،خداقوت,ممنون ازپارت های پروپیمون،تصورساره پشت تراکتورهم خیلی باحاله
۶ روز پیشاسرا
00وای دانشگاه یامافیای خلاف🙏
۷ روز پیشنصیبه رمضانی | نویسنده رمان
🥰🥰🥰🥰
۶ روز پیشEliz
20اصن هر خط از پارت های این رمانو میخونم نیشم بسته نمیشه نمیدونم چرا انقد ارتباط میگیرم و همه شخصیت ها و موقعیت ها برام انقد دلنشینه
۷ روز پیشنصیبه رمضانی | نویسنده رمان
حال دلتون خوش🥰🥰
۶ روز پیشEliz
30رمانیه که خیلی بهش کم پرداخته شده با اینکه به معنای واقعی کلمه همه چیزش محشر و قویه. امیدوارم بقیه هم زودتر باهاش آشنا بشن و به اندازه ارزشش بهش بها داده بشه چون من یکی که خیلی از این موضوع حرص میخورم
۷ روز پیشنصیبه رمضانی | نویسنده رمان
ممنونم از توجه و همراهیش تون.. پیام تون دوست عزیز واسم ناقص اومده
۶ روز پیش
فاطمه
00عالی بود مثل همیشه قلمت همیشه بدرخش نویسنده عزیز 🦋🦋🌹